سیاسیات

مقدمه ایی بر علوم سیاسی و عناصر مرتبط با آن

سیاسیات

مقدمه ایی بر علوم سیاسی و عناصر مرتبط با آن

ماموریت الهی برای آمریکا؟!

 
نگاهی به جایگاه مذهب در سیاست خارجی آمریکا

نویسنده:
محمد باقر آیت اللهی تبار (1)


از پرزیدنت بوش درباره (مشورت) با پدرش پرسیدم. ... وی گفت: "نه، پدر بالاتری هست که من به او متوسل می شوم." 
                                  باب وودوارد، طرح حمله(2)


جرج بوش رئیس جمهور آمریکا در مراسم تحلیف دومین دوره ریاست جمهوری خود در ژانویه گذشته سخن از "ماموریتی" برد که "آفریننده بهشت" برای گسترش آزادی و دمکراسی در جهان بر عهده کشورش گذارده است.

اما او نخستین رئیس جمهوری نیست که برای آمریکا یک ماموریت الهی قائل است. آبراهام لینکلن (1865-1809) آمریکا را "ملت برگزیده" خدا خواند که آخرین "امید روی زمین" است.

وودرو ویلسون (1924-1856) با پیشنهاد تاسیس جامعه ملل بدنبال جنگ جهانی اول سخن از "نجات جهان" به رهبری آمریکا به میان آورد.

فرانکلین روزولت (1945-1882) نیز در آستانه ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم به کنگره اعلام کرد که کشورش باید در راستای "میراث الهی" خود با "دشمنان آزادی" مبارزه کند.

آمریکا بعنوان کشوری که بنیانگذاران اصلی آن مسیحیان فراری از اروپا بوده اند، همواره نقش بسیار مهمی برای مذهب قائل بوده است. الکسیس دوتوکویل جامعه شناس شهیر فرانسوی در کتاب خود "دمکراسی در آمریکا" که دو قرن پیش منتشر شد می نویسد: "دین و سیاست در آمریکا از همان ابتدا با یکدیگر همنوا بوده و همچنان هستند."(3) وی می افزاید: "من از ته قلب آمریکائیان خبر نداشته و نمی توانم بگویم که همه آنها به دین خود معتقدند. اما اطمینان دارم که آنها دین را عنصر لایتجزای نهادهای جمهوریت می دانند." توکویل مذهب را نهادی می دانست که به ثبات سیاسی کشورها می تواند کمک کند و به همین علت منتقد ضدیت اروپائیان با کارکرد سیاسی دین بود.

دو قرن پس از انتشار کتاب توکویل مذهب همچنان یکی از ارکان مهم سیاست داخلی و خارجی آمریکا می باشد. والتر مک دوگال در کتاب "سرزمین موعود، دولت صلیبی" سیاست خارجی آمریکا را بر اساس تقسیم بندی عهد عتیق و عهد جدید انجیل به "انزواگرایی" و "توسعه طلبی" دسته بندی می کند.(4) به نوشته او نگرانی آمریکا در قرن اول حیات خود این بود که آیا این کشور جدید می تواند به وجود مستقل خود ادامه دهد یا خیر. به همین جهت نسل اول رهبران این کشور سیاست های انزواجویانه ای را در پیش گرفتند که در راستای آموزه های عهد عتیق انجیل بود. در این دوره آمریکا "سرزمین موعود" خوانده می شد. اما از اواخر قرن هجدهم به بعد که مصادف با افزایش قدرت و ثروت آمریکا شد، این کشور به تدریج بسوی سیاست های امپریالیستی روی آورد.

 

در این دوره آمریکا با استناد به تعالیم عهد جدید انجیل و تحت عنوان "دولت صلیبی" که باید جهان را نجات دهد، ظاهر شد. به زعم مک دوگل در این دوره بسیاری از تصمیم گیری های اساسی آمریکا نظیر اعلام جنگ و صلح به بهانه و یا انگیزه های مذهبی صورت گرفت.

ارتباط بین ارزش ها دینی و منافع ملی در سیاست خارجی آمریکا یکی از موضوعاتی است که کارشناسان روابط بین الملل درباره آن اختلاف نظر دارند. برخی معتقدند که سیاست خارجی آمریکا همواره بر اساس منافع ملی بوده و تنها جامه مذهب به تن دارد، در حالیکه برخی دیگر نظیر مایکل والزار(5) استاد دانشگاه پرینستون بر این عقیده اند که گسترش ارزشهای دینی از ارکان سیاست خارجی آمریکا بوده و اغلب از"منافع ملی" برای توجیه وعقلانی جلوه دادن این سیاستها استفاده شده است. شاید صدور یک حکم کلی در این زمینه دشوار باشد و جواب آن نیز در دوره های مختلف متفاوت باشد.

 

اما آنچه که بسیاری از صاحبنظران در مورد آن توافق دارند این است که از یازده سپتامبر 2001 به بعد سیاست خارجی آمریکا نه فقط از منافع ملی بلکه از ارزش های مذهبی نیز فراتر رفته و جنبه ایدئولوژیک پیدا نمود.

 

تئوریسین های سرشناس مکتب واقع گرایی نظیر استفن والت استاد دانشگاه هاروارد و جان میرشایمر استاد دانشگاه شیکاگو طی چند سا ل گذشته هشدار داده اند که یکجانبه گری های واشنگتن و جنگ در عراق به هیچ وجه در جهت منافع ملی نبوده و موجب تخریب بیش از پیش حیثیت آمریکا و ارزش های بنیادین این کشور در جهان می شود.(6)

یکی از تاثیرات مهم این ذهنیت مذهبی و ایدئولوژیک، سیاه و سفید دیدن کشمکش های بین المللی می باشد. شاید تعجب آور نباشد که بسیاری از سیاستمداران آمریکا تنش های جهانی را با عباراتی نظیر مبارزه "خدا با شیطان"، "خیر با شر" ، "بهشت با جهنم"، "ظالم با مظلوم" و "روشنایی با تاریکی" توصیف کرده اند. جان جودیس از سردبیران نشریه "نیورپابلیک"(7) معتقد است یکی از تبعات چنین بینشی این است که تحولات بطئی و تدریجی راه حل معضلات بین المللی در نظر گرفته نشده و بسیاری از سیاستگذاران واشنگتن گمان می کنند که باید دست به تغییرات سریع و اقدامات قاطعانه بزنند. وی می افزاید: "این نوع ذهنیت مذهبی گرچه در دوره های دشواری نظیر جنگ جهانی دوم و یا جنگ سرد الهام بخش و مفید بوده است، اما لزوما شیوه تجربی مناسبی برای ارزیابی واقعیتها و اطمینان از تناسب ابزار با اهداف نیست."(8)

 

شاید بتوان بسیاری از اشتباهات محاسباتی آمریکا در منازعات بین المللی را تا حد زیادی به این نگرش و کوررنگی های سیاسی ناشی از آن نسبت داد. پیش از حمله اخیر به عراق مقام های آمریکایی از جمله دیک چنی معاون رئیس جمهور به کرات پیش بینی کردند که با سرنگونی رژیم صدام حسین مردم عراق که تشنه آزادی اند با گل و شیرینی از سربازان آمریکایی استقبال خواهند کرد. اما واقعیت عکس این مسئله را نشان داد بطوریکه ارتش آمریکا با گذشت دو سال از اشغال عراق هنوز موفق به برقراری آرامش و امنیت در این کشور نشده است. اما این نخستین باری نبود که سیاستمداران آمریکا دچار چنین اشتباه فاحشی شدند. ادبیات سیاسی آمریکا طی منازعات یک قرن گذشته نظیر جنگ با فیلیپین و ویتنام مملو از چنین محاسبات مغلوط و پیش بینی های ساده انگارانه است.

البته این به این معنا نیست که بینش مذهبی همواره سلطه ای بی چون و چرا در سیاستگزاری های خارجی واشنگتن داشته است. رهبران آمریکا علیرغم چنین نگرشی در موارد متعددی مجبور شده اند که در نهایت سیاست های واقعگرایانه تری برای برخورد با مسائل جهانی اتخاذ کنند. شاید برای نمونه بتوان به عادی سازی روابط بین واشنگتن و پکن در سال 1971 و پس از یک دوره طولانی خصومت آمریکا با چین کمونیست اشاره کرد. اما همانگونه که جودیس می گوید، ذهنیت خاص مذهبی روسای جمهور آمریکا گرچه به تقویت مقبولیت داخلی آنها انجامیده اما از سوی دیگر این کشور را وارد بحران هایی کرده است که واشنگتن برای خروج از آنها گاه هزینه های جانی و مالی گزافی پرداخته است.

باید توجه داشت که سیاست خارجی آمریکا کاملا جدا از بطن جامعه این کشور نبوده است. نظر سنجی های انجام شده نشان می دهند که مردم آمریکا بسیار بیش از مردم اروپا به اعتقادات مذهبی پایبند هستند. بی مناسبت نیست که آمریکا را "مذهبی ترین کشور ثروتمند جهان" و یا "تنها کشور ثروتمند مذهبی جهان" خوانده اند. در نظرسنجی که موسسه پیو(9) در سال 2003 انجام داد 59 درصد از مردم آمریکا گفتند که دین بخش بسیار مهمی از زندگی آنها را تشکیل می دهد. این رقم در فرانسه 11 درصد، در ژاپن 12 درصد، در آلمان 21 درصد، در ایتالیا 23 درصد و در انگلیس 33 درصد بوده است. پنجاه و هشت درصد از پاسخ دهندگان آمریکایی گفته اند که اخلاقیات بدون اعتقاد به خدا میسر نیست. این رقم در فرانسه تنها 13 درصد بوده ودر مجموع بخش عمده مردم اروپا با این دیدگاه مخالف بوده اند. و جالب اینجاست که عنصر مذهب به تدریج به یکی از علل اصلی اختلاف بین آمریکا و اروپا تبدیل شده است.

 

اروپائیان که تاریخی خونین و خشونت آمیز از سلطه کلیسا تجربه کرده اند از مذهب هراسناک بوده و سکولاریسم و دمکراسی را سپر محافظ حکومت وسیاست می دانند. به این ترتیب تعجب آور نیست که در افکار عمومی اروپا بوش یکی از تهدیدکنندگان اصلی صلح در جهان محسوب می شود. این در حالیست که در آمریکا دمکراسی ابزاری برای آزادیهای دینی بوده است. ویلیام مک لوگلین(10) مورخ آمریکایی می گوید هدف بنیانگذاران آمریکا از جدایی دین و دولت نه آزادی از مذهب بلکه آزادی برای مذهب بوده است.

انتخاب مجدد جرج بوش به ریاست جمهوری آمریکا که تا حد زیادی مرهون حمایت وسیع کلیسا و گروه های مسیحی سراسر این کشور بود این درس را برای دمکرات ها که حزب رقیب بوش هستند به همراه داشت که با سلاح دین می توان کسر بودجه بیسابقه، رکود وسیع اقتصادی، کاهش شدید ارزش دلار و اشتباهات فاجعه بار نظامی و سیاسی را توجیه نمود و به پیروزی مجدد در انتخابات رسید. شاید بی مناسبت نباشد که نامزدهای احتمالی ریاست جمهوری آمریکا از حزب دمکرات از جمله سناتور هیلاری کلینتون به تازگی از خدا، کلیسا و دعا سخن می رانند.


*            *            *


1. دانشجوی دکترای حکومت در دانشگاه جرج تاون
2.
Bob Woodward. Plan of Attack, New York: Simon & Schuster, 2004, p.420
3.
See Alexis de Tocqueville. Democracy in America, trans by Arthur Goldhammer, New York: Penguin Putnam, 2004
4.
Walter McDougall. Promised Land, Crusader State : The American Encounter with the World Since 1776, Boston : Houghton Mifflin, 1997
5.
Michael Walzar
6.
See John J. Mearsheimer and Stephen Walt, "An unnecessary war," Foreign Policy, Jan/Feb 2003.
7.
The New Republic
8.
John Judis.”The Chosen Nation: The Influence of Religion on U.S. Foreign Policy”, Policy Brief, No. 37, Washington DC: Carnegi Endowment for International Peace, 2005.
9.
The Pew Research Center for the People & the Press
10.
William McLoughlin

ضمیمه

تمامی روسای جمهور آمریکا پیرو دین مسیحیت بوده اند. دراین میان سه رهبر وابستگی به هیج فرقه بخصوصی نداشت و فقط یک کاتولیک ( پیرو تعلیمات پاپ در واتیکان ) به ریاست جمهوری انتخاب شد. فرقه های متفاوتی که دراین لیست میبینید شعبه هایی از مذهب پروتستان میباشند.

جرج واشنگتن – اپیسکوپیلیان

جان آدامز- یونیتریان

توماس جفرسون - وابسته به هیچ فرقه بخصوصی نبوده

جیمز مادیسون - اپیسکوپیلیان

جیمز مونرو - اپیسکوپیلیان

جان کوینسی آدامز- یونیتریان

آندرو جاکسون - پرسبتریان

مارتین ون بیوران – اصلاح شده

ویلیام هنری هریسون - اپیسکوپیلیان

جان تایلور - اپیسکوپیلیان/ دایست

جیمز پولک - پرسبتریان

زاخاری تایلور – اپیسکوپیلیان

میلارد فیلمور – یونیتریان

فرانکلین پییرس – اپیسکوپیلیان

جیمز بیوکانن – پرسبتریان

آبراهام لینکلن – وابسته به هیچ فرقه بخصوصی نبوده

آندرو جانسون – وابسته به هیچ فرقه بخصوصی نبوده

یولیسیس گرانت – پرسبتریان/ متودیست

رادرفورد هیز – متودیست

جیمز گارفیلد – پیروان مسیح

چستر آرتور – اپیسکوپیلیان

گروور کلیولند – پرسبتریان

بنجامین هریسون – پرسبتریان

گروور کلیولند – پرسبتریان

ویلیام مک کینلی – متودیست

تیودور روزولت – اپیسکوپیلیان/ اصلاح شده

ویلیام تافت – یونیتریان

وودرو ویلسون – پرسبتریان

وارن هاردینگ – باپتیست

کلوین کولیج – جماعتی

هربرت هوور – کواکر (انجمن دوستان – فرقه تشکیل شده در سده هفدهم میلادی)

فرانکلین روزولت – اپیسکوپیلیان

هاری ترومن – باپتیست

دوایت آیزنهاور – پرسبتریان

جان کندی – کاتولیک

لیندون جانسون - پیروان مسیح

ریچارد نیکسون - کواکر (انجمن دوستان – فرقه تشکیل شده در سده هفدهم میلادی)

جرالد فورد – اپیسکوپیلیان

جیمی کارتر – باپتیست

رونالد ریگان – پرسبتریان

جرج بوش ( پدر ) – اپیسکوپیلیان

ویلیام کلینتون – باپتیست

جرج بوش ( پسر ) – متودیست (اپیسکوپیلیان اسبق )